یادداشت‌های من

مینویسم از روزمرگی‌ها، اتفاقات، خاطرات و...

یادداشت‌های من

مینویسم از روزمرگی‌ها، اتفاقات، خاطرات و...

دوباره بلوغ

تا وقتی برای تحت تاثیر قرار دادن بقیه زندگی می‌کنیم 

بچه‌‌ایم 

هر روزی که برای خودمون زندگی کردیم به بلوغ رسیدیم 

آزادی و لذت آزادی و اسارت نداشتن بهترین حس دنیاست 

درکش نمیکنن کسایی که برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران زندگی میکنن


مثال میزنم

وقتی موبایل آیفون میخریم 

اگر برای پز دادن باشه، بچه‌ایم

اگر برای کاراییش باشه، بالغ شدیم


وقتی بقیه مهم نبودن، بالغ شدیم


از اسارت نگاه و نظر بقیه خلاص شیم تا زندگی رو شروع کنیم :) 

خیابون انقلاب

قدم زدن خیابون انقلاب (حد فاصل چهار راه کالج تا میدون انقلاب) لذت بخش ترین کار دنیاست 

واسه من بهترین منطقه تهرانه 

اینجا اولین جایی بود که توی تهران زندگی کردم شناختم قدم زدم

اولین جایی بود که پا گذاشتم 

اینجا بدنیا اومدم و نقطه شروع بزرگ شدنم بود

نوستالژی به معنی واقعی کلمه 

در هم آمیخته شدن حس نوستالژی خاطره، با حس آرامشِ قدم زدن، با ورق زدن و بو کردن کتاب‌های نوی کتابفروشی‌ها، لذت بخش ترین و قشنگ ترین حالت ممکنه 

بلوغ

دوتا جوون (حدودا 30 ساله) داشتن در مورد مسئله‌ای حرف میزدن

من توجه کردم به برخورد دو نفر 

یکی گارد داشت و هجومی حرف میزد 

یکی میشنید و متین حرف میزد و دنبال راه حل درست بود 


یکی از مهمترین و اصلی ترین نشانه های بلوغ همینه که بتونی حرف مخالف رو بشنوی و فکر کنی برای راه درست


من همیشه میگم 

ما اومدیم تو این دنیا بفهمیم حق چیه، نه اینکه بگیم حق با ماست


وقتی تونستیم نظرات دیگران، چه موافق چه مخالف رو بشنویم و بدون قضاوت و پیش زمینه ذهنی درست فکر کنیم و تصمیم گیری کنیم، میتونیم ادعا کنیم بالغ شدیم 

خمیر مایه وجودی

رفته بودم ی رستوران خوب، ی غذای خوشمزه خوردم 

هرکی باهام زندگی کرده میدونه چقدر شکمو ام :) عشق میکنم با غذا و حتما باید خوشمزه باشه

گفتم بیام یکم باهم حرف بزنیم، چطوره؟


من با وجود شکمو بودنم 

هیچوقت نمیتونم جاییکه کسی باشه که غذا نداره، یا ممکنه بوی غذای من باعث شه هوس کنه، غذا بخورم

این خصلت از بچگی همراهم بوده تا همین الان 

با درست و غلط بودنش کاری ندارم

میخوام یچی دیگه بگم 


میخوام چی بگم 

میخوام بگم خمیر مایه‌ی آدما تغییر نمیکنه


اونیکه مهربونه، تا ابد مهربونه

اونیکه قلبش قشنگه، تا ابد قلبش قشنگه

اونیکه قدر دان محبت و لطف آدماست، تا ابد قدر دانه 

اونیکه بخشنده‌ست، همیشه بخشنده‌ست 

و و و


دیدید بار اول که یه نفر جدیدو می‌بینیم ی حسی میگیریم ازش 

این بخاطر خمیر مایه‌ست


آدمایی که خمیر مایه وجودیشون شبیه همدیگه‌ست از هم خوششون میاد


خمیرمایه هیچوقت اشتباه نمیکنه

بهش اعتماد کنیم

اگر برخورد اول از کسی بدمون اومد عمرا درست نمیشه 

اگر برخورد اول از کسی خوشمون اومد تا ابد دوسش داریم


چون خمیر مایه هیچوقت عوض نمیشه 


به حس ششممون موقع دیدن ی آدم جدید و برخورد اول اعتماد کنیم 

به کجا چنین شتابان!

داشتم قدم میزدم، رسیدم به چراغ قرمز، وایستادم، حدود 20 ثانیه مونده بود که چندتا عابر اومدن و رد شدن از لا به لای ماشینا 

که شد بهونه نوشته‌ی امشبم 


با خودم فکر کردم این 20 ثانیه کجای زندگیشونو میگیره؟

دنبال چی دارن میرن؟ 

چیه که انقدر واجبه؟ 

از اون گذشته یعنی انقدر از عمرشون درست استفاده کردن که حتی 20 ثانیه هم نمیخوان از دست بدن؟


احتمالا همینا واسه دیدن یه فوتبال 2 ساعت وقت میذارن

احتمالا قبل از خواب ی ساعت اینستاگرام رو چک میکنن

و کلی احتمالنِ دیگه 


بعد دیدم فقط تو بحث زمان نیست این اتفاق

مباحث دیگه هم همینه 

مثلا چی 

مثلا تو بحث پول هم همینه

مثلا چی

مثلا ی دستفروش که میدونیم داره نون ی خونواده رو میده، ی جفت جوراب میده 40 تومن، ی 50 ای بش میدیم، باقیشو نداشته باشه سخت میگیریم 


از اونطرف موقع خرید ی ماشین 400 میلیونی احتمالا حداقل 4 میلیون میره تو پاچمون


موقع خرید ی خونه 4 میلیاردی، احتمالا حداقل 40 میلیون میره تو پاچمون


حالا که بحث زمان و پول شد

به نظرتون کدوم ارزشمند تره؟


اگه بهمون بگن یه میلیون دلار بهمون میدن ولی فردا میمیریم، میگیریم؟ 

من که قطعا نه، عمرم واسم مهمتره 

اصلا پول وقتی ارزش داره که به عمرمون لذتِ درست بده


به نظرتون ارزشمند ترین دارایی انسان، زمانش نیست؟


اگه ی نفر واسمون وقت گذاشت، از ارزشمندترین داراییش واسمون هزینه کرده، آیا این شخص لایق احترام نیست؟